Immortal Insomnia



 

دلم می خواست به جای درس و مشق

پیچ و تاب ِ لباس مادرم را از بر می کردم .

دستهاش را می گذاشتم روی چشمهام

بعد دیگر گم نمیشدم توی هزارتوی جیغ و کابوس .

وارد دنیای ِ مادرانه هاش می شدم و هیچ غمی نداشتم دیگر .

کاشکی میشد چشمهام را ببندمتا ناخن کش ِ روحم از کار بیفتد .


 

خیلی خوب میشد

اگر یک هفته قبل از مرگت

خبر می دادند بهت .

نه برای اینکه بروی و حلالیت بگیری و یا اصلا 

بشینی حسرت بخوری یا بروی کارهایی را بکنی که 

وقتش را نداشتی حتی .

فقط به خاطر اینکه یک هفته ذهنت آسوده باشد .

یک هفته زندگی ت پاک شود از جزئیاتی که با دیدنشان یا

یادآوریشان حرص میخوری . یک هفته هیچ صدایی نباشد توی سرت

و یک هفته توی عمرت درد را حس نکنی اصلا .

اصلا یک هفته توی قفست پرواز کنی .

توی این یک هفته آدم دیگر نه گم میشود ، نه دهانش مزه ی گس ِ

آدمیت می دهد .اصلا چیزی برای غرغرکردن باقی نمی ماند .

آدم توی این یک هفته عاشق تیک تاک ِ ساعت خواهد بود .


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید سهم های پر سود در بورس ترجمه ، ترجمه گوگل ، ترجمه انگلیسی به فارسی کتاب تاریخ مردم ایران عبدالحسین زرین کوب webdesignstudiopro شرکت فلزیاب گوهر باستان تشریفات ترحیم مشهد آموزشگاه بازاریابی مشاوره تخصصی پرورش شترمرغ در اصفهان رادیو خرت و پرت تجارت با کشورهای آسیای میانه